کد مطلب:235265 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

اثر جریان ولایتعهدی در دربار
مأمون، پس از برگزاری مجلس ولایتعهدی؛ ابتدا، احترامی خاص و بسیار گرم نسبت به حضرت رضا علیه السلام قائل بود و این كار شاید برای تثبیت ابتكار خود بر مخالفین بود و علاقه داشت كه فضائل حضرت رضا علیه السلام آشكار شود و مردم به علم و موقعیت آن جناب پی ببرند تا بدین وسیله خودش محبوبیتی پیدا كند؛ ولی در خلال مجالس مناظره اتفاقهای غیرمنتظره ای از قبیل: نماز عید و نماز طلب باران، افتاد كه محبت امام را بیش از پیش در دل عامه و خاصه جای داد و مردم نسبت به حضرت رضا علیه السلام واله و شیدا شدند.

مأمون خود را از نظر مردم فراموش شده می دید. تغییر فاحش و روزافزون فضایل امام و موقعیت آن جناب چنان سریع و عمیق بود كه آخر الأمر مأمون را به تغییر رویه وادار كرد و امام را مخفیانه تحت نظر گرفت و كار را بر آن حضرت بسیار سخت گرفت از آن جمله، جریان زیر است:

هشام بن ابراهیم راشدی، در مدینه - قبل از آنكه امام علیه السلام را به مرو ببرند - از نزدیكترین اصحاب آن حضرت بود؛ عالمی هوشیار بود كه تمام كارهای حضرت رضا علیه السلام در اختیار او بود. و از هر جا وجه می آمد به دست او می رسید.

پس از آنكه حضرت رضا علیه السلام را به مرو آوردند؛ هشام خود را به فضل بن سهل، ذوالریاستین نزدیك نمود. فضل نیز او را بسیار مقرب درگاه خود گردانید. او اخبار حضرت رضا علیه السلام را بدون كم و كاست برای ذوالریاستین و مأمون نقل



[ صفحه 41]



می كرد. مأمون دربانی حضرت رضا را بدو داد؛ هر كس را كه مأمون اجازه می داد و مایل بود می توانست خدمت حضرت رضا برسد؛ اما ارادتمندان و دوستان امام نمی توانستند به خدمت امام علیه السلام برسند. هر صحبتی كه در خانه ی امام می شد به ذوالریاستین و مأمون می رسانید. مأمون به واسطه خوش خدمتی اش پسر خود عباس را در اختیار او گذاشت تا تربیتش كند.

فضل بن سهل با حضرت رضا علیه السلام زیاد دشمنی می ورزید؛ چون مأمون امام را بر فضل مقدم می داشت. اولین رنجشی كه برای ذوالریاستین از حضرت رضا علیه السلام به وجود آمد، این بود كه مأمون به دختر عمویش علاقه زیادی داشت؛ او نیز مأمون را خیلی می خواست.

دری از خانه ی آن زن، به مجلس مأمون قرار داده بودند كه هر وقت می خواست، می توانست با او ملاقات كند؛ ضمنا این زن از طرفداران و ارادتمندان حضرت رضا علیه السلام بود، گاهگاهی از فضل بن سهل بدگویی و معایب او را افشا می كرد.

روزی ذوالریاستین شنید كه دختر عموی مأمون از او بدگویی كرده است. به مأمون گفت: صحیح نیست در خانه زنان در میان مجلس رسمی تو باز شود. مأمون دستور داد: تا آن در را مسدود كردند.

معمولا یك روز مأمون خدمت حضرت رضا علیه السلام شرفیاب می شد و روز دیگر آن جناب نزد مأمون می رفت اولین روزی كه آن حضرت بعد از مسدود شدن در، وارد شد. دید كه در وردی مأمون به خانه دختر عمویش بسته شده؛ فرمود: یا امیرالمؤمنین! به چه جهت این در را بسته ای؟!

مأمون جواب داد: فضل بن سهل صلاح ندانست. امام فرمود: انا لله و انا الیه



[ صفحه 42]



راجعون ما للفضل و الدخول بین امیرالمؤمنین و حرمه؟ [1] .

در این صورت باید فاتحه ی خلافت را خواند؛ فضل را چه رسد كه در مورد ناموس امیرالمؤمنین دخالت نماید؟ فرمود: در را باز كن تا هر وقت كه خواستی بتوانی نزد دختر عمویت بروی.

مبادا گفتار فضل را بپذیری! در صورتی كه جایز نیست و او را نمی رسد. همان موقع دستور داد: خراب كردند و راه بین او و دختر عمویش باز شد این خبر كه به فضل رسید، غمگین شد.

فضل بن سهل می خواست با وسایلی از حضرت رضا علیه السلام مدركی كه شاهد بر مخالفت او با مأمون باشد به دست آورد، ولی امام آنچه در خاطره هاست - قبل از اینكه اظهار شود - می داند.

روزی فضل بن سهل با هشام بن عمر خدمت حضرت رضا رسیده، گفت:

ما در این جای خلوت، خدمت شما رسیده ایم تا آنچه در این نامه است به مرحله ی اجرا درآوریم؛ در آن نامه قسم های غلیظ و شدیدی به آزادی بندگان و طلاق زنان و آنچه كفاره بردار نبود یاد كرده بودند. عرض كردند: می دانیم كه حق با شماست و خلافت متعلق به خانواده پیغمبر است، آنچه زبان ما گویاست از درون دلمان برمی خیزد. اگر دروغ بگوییم، بندگان ما آزاد باشند و زنانمان رها و سی بار به خانه ی خدا رفتن به عهده ی ما. تعهد می كنیم؛ مأمون را بكشیم و كار را برای شما تمام نماییم تا حق به صاحبش برگردد. امام علیه السلام به سخنان آن دو، گوش نداد. با كمال تنفر و بیزاری هر دو را خارج كرد فرمود: شما كفران نعمت كرده اید؛ هرگز برای من و شما آسودگی نخواهد بود اگر به چنین كاری راضی باشیم.



[ صفحه 43]



فضل به اشتباه خود پی برد و دانست كه به این سادگی نمی تواند در عزم امام علیه السلام رخنه ای ایجاد نماید! لذا سخنش را تغییر داده، گفت: ما می خواستیم شما را آزمایش نماییم. امام علیه السلام فرمود: دروغ می گویید شما همان عقیده را داشتید؛ جز اینكه مرا همراه خود نیافتید.

از آنجا پیش مأمون رفتند و به او گفتند: پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام رفته بودیم تا او را بیازماییم و ببینیم كه نسبت به شما سوء نیتی دارد یا نه؟ جریان را شرح دادند. مأمون گفت: موفق باشید، خارج شدند. مأمون خودش خدمت حضرت رضا علیه السلام رفت. آنچه فضل و رفیقش گفته بودند برای آن جناب نقل نمود و سفارش كرد كه جان خود را از خطر آن دو حفظ نماید. وقتی جریان را از حضرت رضا علیه السلام شنید، دانست كه امام علیه السلام درست می گوید و آنها دروغ می گفتند. [2] .


[1] ص 139، ج 49، بحار....

[2] ص 164، جزء 49 بحار....